- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
هـربـار آب دیـدم و هـربـار سوخـتم بـسـیار گـریه کردم و بسیار سوخـتم ای زهر، داغ سینۀ من حاصل تو نیست من سالها به دیـدۀ خـونبـار سوختم از سال شصت و یک که چهل سال طی شده هر لحـظـه یـاد قـتـلگـه یـار سوخـتم دادم به گـریه حـکـم عَـلیکُنَّ بِالفرار در بین خـیمه، تـشنه و تبدار سوختم یـادم نـرفـتـه در وسـط نـیــزهدارهـا دیدم نـشـسـته عـمه گـرفتار، سوختم وقتی به نیـزه شد سر بابـای بیکـسم شد کـل دهـر بر سـرم آوار، سوختم یادم نرفته بوسه به رگهای حنجرش هر روز یاد آن غـم دشـوار سوخـتم دیدم رقیه خورده زمین روی بوتهای بیرون کشیدم از بدنش خار، سوختم در بند مستها چقدر حرمتم شکست با نـاسـزای دسـتـۀ اشـرار، سـوخـتم تا ازدحـام میشـود از حـال میروم خـیـلی به یـاد روضـۀ بـازار سوختم گـهـوارۀ رضـیـع حـرم را میان شام دیـدم مـیـان دکـۀ تـجــار، ســوخـتــم زخم عمیق سلسله هم آن قَدَر نسوخت طوری که از تهاجـم انـظار، سوختم با دیدن سکـیـنۀ مـظـلـومه خـواهـرم یک عـمر یـاد شرم عـلـمدار سوختم دیدم کـفن به پیکـر هر مرده میکنند سر را گـذاشتم روی دیوار، سوخـتم
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
بر دلـم از غـم تو شعـلـۀ سوزان مانده باز هم عاشق تو بیسر و سامان مانده از شما هـیچ اثـر در دل یارانت نیست در دل شهـر ز تو نـام خـیـابـان مـانـده دری از وصل به رویم نشده باز هنوز طایر چشم من از هجر به زندان مانده میوزد باد فراق از همه سو بر این دل عاشق زار تو ای دوست پریشان مانده اینکه از شعلۀ هجران تو میسوزد دل از فـراق تو به جان داغ فـراوان مانده میشوم غرق به دریای فراقت ای دوست رفته از ساحل دل کشتی و توفان مانده کس نگـفـتهست که آرامـش دائـم داریم در وجـود هـمگـان آتش بُحـران مـانده مثل شمعی که شود آب و بسوزد هر شب از جگـر سوخـتگـان دیدۀ گریان مانده جـاده در جاده نـشـسـتـم ز پی دیدارت چـشم بر راه تو این عاشق نالان مانده شعله در شعـله اگر نـالۀ سوزان داریم در دل سـوخـتـگـان آتش پنـهـان مـانده میرود شام، دلـم هر سحـر و میبـیند دختری سوخته دل گـوشۀ ویران مانده دامن دختر دل سوخته رحل است ای وای روی این رحل فقـط جلـوۀ قـرآن مانده «یاسر» از هجر تو میگرید و میگوید نیز در گلو بغض من و شِکوۀ دوران مانده
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
به هوای روی ماهت شده این دلم هوایی ز گناه خـستهام من به تو دارم التجایی تو نیامدی و من هم شب و روز گریه کردم به کسی نگفتم اما؛ چه کشیدم از جدایی سرراه تو نشـستم نظری اگر چه پـستم سر راه با تو جانا؛ چه خوش است آشنایی ز بکای صبح و شامت برسان به چشمهامان برسان تو قلب ما را به شهـید کربلایی تن شاه بین گـودال شده غـارت اراذل روی نیزهای عمامه روی نیرهای عبایی
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
شبی که بر سـر نی آفـتاب دیدن داشت حـدیث دربهدریهای من شنیدن داشت بسیط دشت، چنان لالهزار حسرت بود که سبزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشت هدف چه بود در این کارزار خونآلود که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشت چه بود در سر گلهای باغ سبز رسول که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت بـه اوج آبـی آن آسـمـانِ خـونـیـنرنگ کـبوتـرِ دل من شوق پـر کشیدن داشت ستـارگـان چـمن پیـش تیغ صف بستـند خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشت ننـالـم از خط تـقـدیر خویش در زنجیر که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت صبـور ثـانـیـههای غـم و بـلای تو بود دلـم که وعـدهٔ بـسـیـار داغ دیدن داشت پـیـام پـرپـرِ گـلهـای بـاغ را مـیبــرد نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شام غریبان سیدالشهدا
پس از شام غریبان یاد یاری ماند و من ماندم فروغ دیدۀ شبزندهداری ماند و من ماندم ز هفتاد و دو گل در قلب این صحرای پائیزی شمیم عترت و عطر بهاری ماند و من ماندم خدایا شاهدی از یک چمن نسرین و نیلوفر گلی خلوتنشین در زیر خاری ماند و من ماندم شفق در آسمان طرحیست از خون گلوی گل به دامان افق نقش و نگاری ماند و من ماندم به گوشم میرسد صوت رباب و ذکر لالایی فقط گهوارۀ چشمانتظاری ماند و من ماندم بهار آتش گرفت و باغ پرپر شد در این صحرا پرستوهای در حال فراری ماند و من ماندم نگاهـم بود دنـبال کـبوتـرهای سرگردان کنار خیمه، اسب بیسواری ماند و من ماندم شکست آئینههای آل طاها عصر عاشورا ز سُمّ اسبها، گرد و غباری ماند و من ماندم دل من بیشتر از خیمهها میسوخت چون دیدم میان شعله، جان بیقراری ماند و من ماندم بیابان در بیابان ظلمت است و تیرگی اینجا هلال ماه نو در شام تاری ماند و من ماندم گواه ظلم این اُمّت، همین پیراهن است آری ز هجده یوسف من یادگاری ماند و من ماندم عطش بیداد کرد امروز در این سرزمین اما ز اشک دیدگان دریا کناری ماند و من ماندم
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهادهست بر نیـزهٔ تـنهـایی خـود تـکـیـه دادهست هرچند پـیچـیدهست در عـالم شکوهش معراج او بر روی خاک اما چه سادهست آنـقـدر آزاد است از هر قـیـد و بـنـدی حتی به کهـنه پیـرهـن هم تن ندادهست یک روز روی شـانهٔ پیـغـمـبر، اکنون بر روی نیزه باز در اوج ایـستادهست دارد همین که سـایهاش را از سـر نی باور کن این هم از سر عالم زیاد است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در هنگام وداع
دیگر نفس نمانده، که آب از سرم گذشت کار از به خون نشستن چشم ترم گذشت من التـماس مانـدن و تو شوق رفـتـنی با رفتن تو روح من از پیـکرم گذشت پنجـاه و چـار سال، کـنارت نفس نفس میخواستم که خوب تو را بنگرم، گذشت یک آن تمام خـاطـرههـایی که داشـتـیم با آخـرین نـگـاه تو از خـاطرم گذشت آهـسـتـهتـر بـرو که دلـم شـور میزند رفـتی و باد از طرف معـجـرم گذشت آتـش زدی به خـیـمۀ قـلبم، چه آتـشی! کـار از به باد دادن خاکـسـترم گذشت من مـانـدم و مـصیبت از دست دادنت خورشید ماند و سایهٔ تو از سرم گذشت دیــدم بــریــدن نــفــس قــتــلــگــاه را بـاور کـنم و یا نـشـود بـاورم، گـذشت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
بـر نــیـزۀ شـقـاوت ایـن فـتـنــهزادهـا گـیسوی توست، سلـسـلهجـنـبان بادها بر نیزه میبرند سرت را كه بعد از این سـرسـبـز و سـربـلـنـد بمـانـد بهیـادها خـورشید، با تـلاوت لبهای تشـنهات خواندهست بر طلوع سرت، «اِن یكاد»ها هر روز، دشـمـنان تو، بـیآبـروتـرند تـا زنـدهانـد زیـنـب و زیـنالـعـبـادهـا تا هست بیوفایی و تا هست نقض عهد هر كـوفه لـعـنـتیست به ابن زیـادها!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
یک دشت پُر از عطر خوش پیرهن توست باور کنم این باغ گل سرخ، تن توست؟! هی پلک زدم، زنده شد آن لحـظه برایم این چشم، پر از صحنۀ پرپر شدن توست بـایـد بــروم ســر بـه بـیـابــان بـگــذارم امروز که هر گوشۀ صحرا وطن توست هفتاد و دو خورشید که افتاده بر این خاک هفتاد و دو زخمی که نشان از بدن توست ای سورۀ شمسی که بر این خاک، غریبی پـیـراهن مهـتاب از امشب کـفـن توست
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟ این بوی آشـنـایی از تربت حـبـیب است نهجالفصاحه در خون، نهجالبلاغه در اشک جبریل پرشکسته، بر خاکها عجیب است قـصد نـماز دارد، خـورشید خـونگرفـته وقتی رسول اکرم بر نیزهها خطیب است قد قامتالصلاتش صد اوج در فراز است حی علیالفلاحش صد موج در نشیب است در این حرای زخمی، پیچیده سورۀ کهف لحنش چه دلنشین و صوتش چه دلفریب است ششگوشۀ مراد است این عرش خاکخورده هرکس نیامد اینجا، از عشق بینصیب است احساس استجابت، در این حریم جاریست اینجا یکی مجاب و آن دیگری مجیب است در این محیط زخمی در این فضای مجروح هر کس نفس کشیده عمریست بیشکیب است
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
هنوز داشت نفـس میکـشید؛ دیر نبود مگر که جرعۀ آبی در آن کـویر نبود هزار و نهـصد و پنجـاه سال میگریم بر آن تنی که پـذیـرای جای تـیر نبود دو چشم بیرمقش سورۀ دخان میخواند به تن چه داشت؟ به جز جوشن کبیر نبود رسیـد طالـب پـیـراهـنی؛ دریـغ نکـرد رسـیـد سائل انـگـشـتـری؛ فـقـیر نـبود نمیسـرود چـنان و نـمینـوشت چـنین اگر که شاعر این قـصّه نـاگـزیر نبود شهید معرکه غـسل و کفـن نمیخواهد ولی سزای تنـش تکّهای حـصیـر نبود
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
با زخـمهـای تازه گـل انداخت پیکـرش تـسـلـیم شد قـضـا و قـدر در بـرابـرش مردی که عاشـقانهتـرین داغ را نوشت از بـس شـکـوه داشـتـه لبـخـنـد آخـرش میخواست نـور تازه بـپاشد در آسـمان مردی که آفـتاب، شد آن روز منـبـرش میگـفـت «لا یبـایـع مثـله» نه با زبان با لحن قطره قطرۀ خون، زیر حنجرش او جانـمـاز سرخ زمین را که باز کرد هـفـت آسـمـان رسـیـد بـه الله اکــبـرش تـنـهـا گـواه زلـف پـریـشـان او، نـسـیم حرفی نزد، از اینکه چه شد روی نی سرش تنها بـسنده کرد به یک جمله بعد از آن سر بسته بود روضه که «ای وای خواهرش»
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
لبتـشـنـهای و یـادِ لب خشک اصغری آن داغ دیگـریست و این داغ دیگـری گاهی زره به تن به علی میشوی شبیه گـاهـی عـبـا بـه دوش شـبـیـه پیـمـبـری گـفـتـند کوفیان به تو از هر دری سخن وا شد به دردهای تو از هر سخن دری با صد هزار جلـوه برون آمدی... دریغ بـا صـد هـزار دیـده نــدیــدنـد بـرتــری تنهایی تو بیـشـتر از پیـش واضح است حـالا که در مـیـان شـلـوغـی لـشـکـری شمشیر میکشی؛ چه شکوهی، چه هیبتی تـکـبـیـر مـیکـشـنـد... چـه الله اکـبـری یاران بی بـدیـل، عـجـب جـمع سـالـمی اعضای چاک چاک، چه جمعِ مُکَسّری آنهـا که روی دسـتِ مـحـمـد نـدیـدهانـد بر نـیـزه دیـدهاند که از هر نظر سـری
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
این سر شبزده، ای کاش به سامان برسد قـصۀ هجـر من و مـاه به پـایـان برسد حال آن تشنه که با یاد تو سیـراب شود مثل این است که در دشت به باران برسد کـاش با دیـدن تو جـان بـدهـم آقـا جـان قبل از آنی که ز هجرت به لبم جان برسد گر مـقـدّر شـده، آیـد به سـراغـم اجـلـم سبـبی ساز که در شام غـریـبـان برسد و پس از مرگ بیا جانِ عمو لطفی کن پیـکـرم تا حـرم ساقی عـطـشـان برسد
: امتیاز
|
مدح و شهادت سعیدبن عبدالله؛ نماز ظهر عاشورا
چه هـیـبتیست در آئـینۀ سجود و قیامت که آسمان خـدا رشک میبرد به مقـامت تمام دغـدغهات این شدهست در دل آتش کـه نـاتـمـام نـمـانـد نـمـازِ ظـهـر امـامت چه عاشقانه تنت سجدهگاه تیر و سنان شد صد آفرین به تو و این همه وفا و مرامت چه با شکوه نمازی! که با دو رکعت خونین به گوش عـالم و آدم رسیده است پیـامت اگرچه آب به روی تو و امام تو بـسـتـند به جای آب خدا شور عشق ریخت به کامت به آنچنان درجاتی رسیدهای که شب و روز فـرشتهها همگی بوسه میزننـد به نامت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام ( نماز ظهر عاشورا )
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را و بالا میزند مردی دوباره آستـیـنش را وضو میسازد از خون گلوی خود چه راز است این؟ که میدانـد گـوارایی آب آتـشـیـنـش را؟ سراپا نیـتی دارد به ترک پا و سر آنجا که میبیند به مرگ خویشتن احیای دینش را به خون تکبیرةالاحرام میبندد به ظهر عشق که بسپارد به تیغ کج، قیام راستـینش را خودش هم خوب میداند چه کس در انتظار اوست چه با احساس میخواند نماز آخرینش را
: امتیاز
|
غزل مناجاتی اول مجلس، مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
آنچه در سوگ تو اى پاکتر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت چـشـم تـاریخ در آن حـادثـۀ تلخ چه دید که زمان مویهکنان از گذر خاک گذشت سر خورشید بر آن نیزۀ خونین میگفت که چهها بر سر آن پیکر صدچاک گذشت جـلـوۀ روح خـدا در افـق خـون تو دیـد آنکه با پـاى دل از قـلـّۀ ادراک گذشت مرگ هرگز به حریم حَرمت راه نیافت هر کجا دید نشانى ز تو چالاک گذشت حرِّ آزاده، شد از چشمۀ مهرت سیراب که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت آب، شـرمـنـدۀ ایـثـار عـلـمـدار تـو شـد رود بیتاب کنار تو عـطـشـناک گذشت بر تو بـسـتـند اگر آب، سـوارانِ سراب دشت، دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام ( نماز ظهر عاشورا )
شد وقت آنكه از تـپـش افـتـنـد كائنات خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة» این آه ابرهاست زمین را دویده است؟ یا اشك فـاطـمهست كه افتاده در فرات حَی عَـلی الصّلاةِ حـبیب است، عَجّلوا قَـد قـامتِ الصّـلاةِ امـام است، الصّـلاة سجـاده پـهـن شد وسط رزمگـاه و بعد در شطّ خون گرفت وضو چشمهٔ حیات این آخـرین جـمـاعت مردان آشـنـاست ایـنجـا نـمیدهـنـد به نامحـرمـان برات رنگـینكـمانِ تـیر، فـضا را فرا گرفت امـا كـسـی به تـیـر نـمـیكـرد الـتـفـات ای آخـرین نـمـاز تو مـعـراج بـنـدگی! ای «ركعت شكسته» به قربان سجدههات «یـا أیـهـا الـّذیـن» بـه دنـیــا امـیـدوار سمت بهشت میرود این كـشتی نجات «یا أیـهـا العـزیز» سرت را بـلـند كن بنـگـر كه اوفـتـاده به پـای تو كـائـنات گردی فرا رسید و به هم ریخت مشرقین یعنی كه خـاك بر سر دنیـای بیحسین
: امتیاز
|
ذکر مصائب شب عاشورای سیدالشهدا علیهالسلام
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد فـردا قـلـمهـا تـیـغـۀ شمـشیر خواهد شد هر چـنـد فـردا با غـروبـش میرود اما این داستان یک روز عالمگیر خواهد شد این ماجرا تا روز محـشر تازه میمـاند هر لحظهاش با اشکها تکثیر خواهد شد سـقـای تـو فـردا بـدون دسـت هـم بـاشد با یک نگاهش کربلا تسخیر خواهد شد از دیدن حال عـلیاصـغـر در آغـوشت دریا هم از نامی که دارد سیر خواهد شد آنها تو را کنج قفـس در بند میخواهند اما مگر این شیر در زنجـیر خواهد شد هر بـوسـۀ جـدت محـمـد روز عـاشورا بر زخـمهای پیکـرت تفـسیر خواهد شد این صحنهها تکرار یک تاریخ ننگین است قرآن به روی نیـزهها تکـفیر خواهد شد شاعر برایش گفتن از آن روز آسان نیست در هر هجا همراه شعرش پیر خواهد شد دیشب کنار قبر ششگوشه غزل خواندم من حتم دارم خواب من تعبیر خواهد شد
: امتیاز
|
ذکر مصائب شب عاشورای سیدالشهدا علیهالسلام
آن شب که بود فرصت سبز دعا فقط گـل کرد در قـنـوت شـما، ربـّـنا فـقط باریده بود عشق به صحرا و میوزید عـطـر زلال نـافـلـه از خـیـمهها، فقط وقـتی نـسـیـم گـلنـفـسیهای او وزیـد پر شد فـضای خـیـمه ز بوی خدا فقط پـرسید میروید اگر، وقت رفتن است کـوتـاه بـود پـاسـختان: هـا! کجا؟ فقط کامل عیـار سنگ محک خوردهایم ما آغـوشمان گـشـوده به روی بـلا فقط آن روح غیرتیم، که ما را توان گداخت از الـتهـاب حـسرت «یا لـیـتـنا» فـقـط بیرنگ میشدید از آن آزمـون سرخ من هایتان گرفت ازو رنگ ما، فقط بـاور نـداشـتـیـد اگـر عـشـق را چــرا بـرداشـتـنـد پـرده ز چـشـم شـما فقط؟ روزی که آه شیونیان طعم خاک داشت زد خیمه گل خروش شما در فضا فقط منـظـومـه بلند شهـادت سرودنی است با حـنـجـر بـریـده سـر نـیـزههـا فـقـط یک کاروان دلید ولی روی نیزههاست سرهای تان درین سفر از هم جدا فقط ای از زمان همیشه فراتر که مانده است از تـو بـه یــاد خـاطـره کـربـلا فـقـط از حر مجال شرم گرفته است خندهات یعـنی که از تو شکـوه ندارم، بیا فقط زنـجــیــره قــیــام تــو را امـتــداد داد زیـنـب به حـلـقـه حـلـقـه دام بلا فـقـط بر روی نی چو دید گلافشانی تو گفت: میخـواهد این بهار شکـوه تو را فقط افزونتری ز حوصله ما، هزار حیف از تو اگـر که داغ بـمـانـد به جا فقـط هر شعر در رثای تو گفتیم نارساست ای خـطـبه حـماسی سُرخت رسا فقط تو مرگ را به سُخره گرفتی کجا رواست تا نـام تو خـلاصه شـود در عـزا فقط خون بود و داغ بود و عطش بود و آه بود امّــا نــبـود ایـن هـمـه مــاجــرا فـقـط روزی که عشق و عاطفه تاراج میشدند سـهـم تـو بود پـارهای از بـوریـا فقـط افتاده از نفس جرس، ای همـنـفس بیا یک شیـون است فاصله تا نـیـنوا فقط او ماند و خون حماسه او ماند و عشق ماند از ما چـرا به جای بـمـاند صدا فقط؟!
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
بنـویـسـیـد ابالفـضل، بخـوانـید حـیـا بـنـویـسـید عـلـمـدار، بـخـوانـیـد وفا هیچکس مثل ابالفضل نگـیرد دستی بنویـسـید ز حـاجـات، بخـوانـید روا بنویسد که سقاست، بخـوانـیـد خجـل قـول داده ست که آبـی بـرسـانـد اما مشک افتاد و تو افتادی و ارباب افتاد پای گهـوارۀ طفـلش زنی افتاد از پا بعد تو دشمن تو اهل جسارت بشود بعد تو زینب تو سوی اسـارت برود
: امتیاز
|